حوصلـه ام سر رفتـه است !
کآش مـی شد . . .
بـﮧ جای دست روی دست گذاشتن دست توی دستت مـی گذاشتم
سهراب...
قایق دیگر جوابگو نیست!
کشتی باید ساخت!
آغوشم وطنیست که در آن...هیچکس جز تو...
خانه ای نخواهد داشت!
هم قد شدیم...
خدا میدانم چه چیزهایی زیرپاگذاشتیم...
وقتی عطر تنت را میخواهم به باد هم التماس میکنم..
خداکه جای خوددارد!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: